جان را شکنج ساز و به زلف حبیب ده
وین مشت خاک تیره به چشم رقیب ده
در استخوان بدزد تب شوق شمعوار
و آنگاه نبض خویش به دست طبیب ده
بشکن طلسم وسوسه و بر در مراد
قفلی زن و کلید به دست نصیب ده
گر گل نصیحتت نپذیرد درین چمن
باری به نالهای مدد عندلیب ده
دل تیره روز گشت فصیحی ز نقش غیر
آن لوح را بشوی و به دست ادیب ده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.