با کف خاکستری سودای اخگر کردهایم
سر به تسلیم ادب گم در ته پر کردهایم
آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت
خویش را چون قطرهٔ بیموج گوهر کردهایم
اشک غلتانیم کز دیوانگیهای طلب
لغزش پا را خیال گردش سر کردهایم
بیزبانی دارد ابرامی که در صد کوس نیست
هر کجا گوش است ما از خامشی کر کردهایم
از شکوه اقتدار هیچ بودنها مپرس
ذرهایم اقلیم معدومی مسخر کردهایم
آنقدر وسعت ندارد ملک هستی تا عدم
چون نفس پر آمد و رفت مکرر کردهایم
عاقبت خط غبار از نسخهٔ ما خواندنی است
باد میگرداند آوازی که دفتر کردهایم
خامشی در علم جمعیت رباضتخانه است
فربهیهای زمان لاف لاغر کردهایم
آستان خلوت کنج عدم کمفرصتی است
شعلهٔ جوالهای را حلقهٔ در کردهایم
مقصد ما زین چمن بر هیچکس روشن نشد
رنگ گل بودهست پروازی که بیپر کردهایم
زحمت فهم از سواد سرنوشت ما مخواه
خط موهومی عیان بود از عرق ترکردهایم
یک دو دم بیدل به ذوق دل درین وحشتسرا
چون نفس در خانهٔ آیینه لنگر کردهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا وداع شعله خود همچو اخگر کردهایم
حله خاکشتر اندوه در بر کردهایم
گوهر نظارهای در دیده گم کردیم از آن
مردم چشم اندرین دریا شناور کردهایم
چشمهسار دیده ما خوشگوار آبی نداشت
[...]
ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم
زهر را بسیار از یک خنده شکر کرده ایم
نیست غیر از ساده لوحی در بساط ما کمال
صفحه آیینه ای جون طوطی از بر کرده ایم
در شکست ما تأمل چیست ای موج خطر؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.