گنجور

 
فصیحی هروی

به باده صوفی ما صاف از ریا نشود

که تار سبحه به مضراب خوش نوا نشود

به گل نگویم اما شهید نام گلم

که از فسون نیاز بهار وا نشود

ترا چه جرم که حکم غرور حسن اینست

که وعده‌های تو از صد یکی وفا نشود

اگر به خلد روم سوز دل همان باقی‌ست

سموم بادیه در گلستان صبا نشود

سحاب ابر فصیحی به جرم ما چه کند

به قطره‌ای گل عیش بهار وانشود