چه معجزست بهار کرشمه افشان را
که از نسیم برافروخت شمع بستان را
ز بس فروغ چراغان باغ بتوان دید
به جیب باد صبا عطرهای پنهان را
کسی که تهمتی بینشست چون نرگس
درون سینه بلبل شمارد افغان را
بیفشرند به سرپنجه نسیم اگر
به فرض زمزمه قمری خوش الحان را
چکد شمیم ریاحین چنانکه آب از گل
ز عطر بس که بینباشتند بستان را
چنان به آب نزاکت سرشته باد بهار
به دور آتش گل خاک پاکدامان را
که سنبل و گلش از بار عکس رنجه کند
چنانکه زلف ز سایه عذار جانان را
کنون که جیب گل از چاک گشته مالامال
به سیر باغ برم من هم این گریبان را
مگر به جلوه چاکی کنند آبادان
معاملان بهار این دیار ویران را
به گوش نالهپرستان نماند راه فسوس
ز جوش نکهت و بانگ هزاردستان را
ازین چمن ز در مطلعی به باغ دگر
روم مگر شنوم شیون هزاران را
چو ناز مژده سامان دهد رگ جان را
به زهر چشم دهد آب نیش مژگان را
شهید جلوه مفلسنواز دوست شوم
که داد خلعت حیرت نگاه عریان را
ستم ز چشم که آموخت باز مژگانم
که ریخت بیگنهی دوش خون طوفان را
مگر که نایب لالهست چشم من همه عمر
که داشت غرقه به خون دایم این گریبان را
درازدستی مژگان ناز بین کز مصر
شکفته روی کند زخم پیر کنعان را
وفا مجوی کزین کیمیا همین نامیست
ولیک تشنه مهل تیغ بیوفایان را
به خرمنم چو فتد آتش این وفاداران
به نرخ آب فروشند باد دامان را
ز بی کسی نکنم شکوه چون کنم که نماند
غمی که مژده چاکی دهد گریبان را
ز سحر چشمبتان سحر چشم ما کم نیست
که کرد در دل اشکی ذخیره عمان را
شکفت سنگ درین نوبهار و دل نشکفت
مگر ز برق دهند آب این گلستان را
جمال کعبه مبیناد آن که پیدا کرد
میان کعبه و ما بدعت بیابان را
علاج رنج پریشانیم کسی داند
که مجتمع کند آن طره پریشان را
زمانه بر سر ما تا کی آورد شبخون
مگر که نیست خبر والی خراسان را
فروغ جبهه دولت حسینخان که بود
جمال عافیت این چارطاق ویران را
زهی شگرفی نامی که عقل نپسندد
که تکیهگاه کند خاتم سلیمان را
ز عدل تو که مهین دشمن پریشانیست
نسیم جمع کند طره پریشان را
به یک بساط نشانی ز حزم کارآگاه
چو زلف و روی دل آرام کفر و ایمان را
قضا به همت عفو تو مردمک سازد
به چشم شاهد عصمت سواد عصیان را
قدر به نیروی حلمت کند طلسمی راست
که افسرد نفس نوح جوش طوفان را
بر آسمان معالی گذشتی و به ساخت
مهابت تو ز رنج غرور کیوان را
به کوی تلخ مذاقان عشق هم بگذر
به شهد وصل بدل ساز زهر هجران را
فلک ترا روش دادگستری آموخت
بلی معلم یوسف کنند زندان را
جهانپناها اکنون که در خراس سپهر
نماند یکشبه روغن چراغ احسان را
ز دهر نام مروت چو مردمی گم شد
فراق معنی بگداخت ز ابنای دهر پیمان را
که چشم من که دو صد بحر خون فزون دارد
به نیم قطره نسازد شکفته مژگان را
به غیر خاک درت کز حوادث ایمن باد
نماند هیچ مفرح مزاج دوران را
قسم به عالم جاهت که دیده مورش
فضا به وام دهد چرخ تنگ میدان را
به چربدستی جودت که رفع منت را
نهان کند به دل قطره بحر عمان را
به باد لطف تو گر بهر دوستان آرد
متاع قافله زلف عنبرافشان را
به ابر قهر تو کاندر نهاد خصم کند
شکفته روی چو گل غنچههای پیکان را
به خنجر تو کزان چشم مست یار آموخت
عطیهای که غنی ساخت باغ و بستان را
که جز مدیح ترا گر پرستدی نفسم
همان بود که پرستیده است شیطان را
به مدحت تو کزان نسخه عقل کل بنوشت
نخست ابجد تعلیم این دبستان را
به مدحگستری منعم ار کنم تقصیر
شکسته باشم عهد الست یزدان را
منم فصیحی آن ذره سرشته ز هیچ
که ننگ بود ز من کارگاه امکان را
چو آفتابم کردی مهل که اندایند
به لای حادثه این آفتاب تابان را
همیشه تا که زبان بهار بسراید
به کام سبزه نورسته شکر نیسان را
زمین دولت تو باد آن چنان خرم
که فیض وام دهد ابر نوبهاران را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بهار و زیباییهای طبیعت را توصیف میکند و بیانگر حس شگفتی و عشق به زندگی است. شاعر به عطر و رنگ و زیبایی بستانها اشاره میکند و با استفاده از استعارهها، به دلسوختگی و عشق عمیق خود به معشوق میپردازد. او به تاثیر نور بهار، نسیم خوشبو و جاذبههای طبیعی بر روح و دل انسان اشاره میکند و احساس بیکسی و درد جدایی را نیز به تصویر میکشد. همچنین، شاعر به وفاداری و بیوفایی در عشق، و چالشهای زمانه میپردازد و در نهایت، امید به بهبود و بازگشت خوشبختی را بیان میکند.
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی و جذابیتی که دارد، شمعهای باغ را به دلیل نسیم ملایم روشن و سرزنده میکند.
هوش مصنوعی: به دلیل روشنی و زیبایی باغ، میتوان عطرهای نهان را در جیب نسیم بهاری مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: کسی که در درونش انس با زیباییها دارد، مانند نرگسی است که در دل بلبل، صدای آوای خود را میسنجند.
هوش مصنوعی: اگر نسیم ملایمی به آرامی بوزد، حتی اگر فقط به صورت فرضی باشد، میتواند نغمههای زیبا و دلنشین قمر را به گوش برساند.
هوش مصنوعی: عطر گلهای خوشبو آنقدر در فضا پخش شده که مانند آب از گلها جاری میشود و بستان را پر کرده است.
هوش مصنوعی: بهار با نرمی و لطافت خود، مانند آبی سرشار از زیبایی و پاکی، دور تا دور آتش گل را فرا گرفته است. این تصویر نشاندهندهی زیبایی و خلوص گل است که به دور آتش، تماشایی و دلانگیز میباشد.
هوش مصنوعی: سنبل و گل به دلیل نگاهی که به آنها میشود، دچار ناراحتی و رنج میشوند، درست مانند زلفهای کسی که در سایهی چهرهی معشوقش قرار دارد.
هوش مصنوعی: حال که جیب گل از زیبایی پر شده است، من نیز میخواهم این گریبان را به باغ زیبایی ببرم.
هوش مصنوعی: آیا تجلّی زیبایی بهقدری شگفتانگیز است که معاملهگران بهار، ویرانی این سرزمین را به بازسازی و آبادانی بدل کنند؟
هوش مصنوعی: در صورتی که کسانی که در حال ناله و گلایه هستند به صدای آرام و زیبای نوازندگان و حس لطیف آنها گوش بسپارند، دیگر راهی برای ناامیدی و افسوس نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: من از این باغ به باغ دیگری میروم، اما امیدوارم صدای ناله و گریهی هزاران نفر را نشنوم.
هوش مصنوعی: وقتی که ناز و زیبایی دلربا، جان را شاد میکند، نگاهی که به صورت تلخ و زهرآلود است، میتواند اثرات زشت و مهلکی به دنبال داشته باشد.
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم که از محبوبم چهرهای از جانفشانی و فقر را بگیرم، چون او لباس حیرتآوری به من عطا کرده است که نگاه نافذ و بیپردهام را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ستم چشم من را یاد داد که چگونه بیگناه، اشکهای فراوان بریزم و دلتنگی را احساس کنم.
هوش مصنوعی: چشمان من همیشه در خون غرق است و به خاطر عشق و غم، شال گردن من نیز مدام خونین است.
هوش مصنوعی: مژگان بلند و زیبا همچون گلهایی که در مصر شکفتهاند، زخم قلب پیرانهای را که به خاطر عشق کنعان بر جای مانده، درمان میکند.
هوش مصنوعی: به دنبال وفا نباش، زیرا اینجا فقط نامی از آن وجود دارد. اما باید مواظب باشی چون تیغ بیوفاها همیشه در انتظار است.
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که وقتی در زندگی مشکلات و چالشها به وجود میآید، برخی از افراد وفادار ممکن است در برابر آن، به دنبال منافع شخصی خود باشند. آنها ممکن است در این شرایط به تضعیف یا آسیب رساندن به دیگران بپردازند و از اوضاع بد بهرهبرداری کنند. در واقع، وقتی که شرایط سخت میشود، وفاداری برخی افراد به سادگی رنگ میبازد و بهترین فرصت برای آنان را فراهم میآورد.
هوش مصنوعی: از تنهاییام شکایت نکنم، چون چگونه میتوانم که هیچ غمی باقی نمانده که دلی را شاد کند یا آن را تسکین دهد.
هوش مصنوعی: از صبح زود، دیدن چشمان زیبا، اثر خود را دارد و ما نیز در دل خود اشکی نگه داشتهایم که به اندازهی اشکهای عمان ارزشمند است.
هوش مصنوعی: در این بهار نو، سنگها شروع به شکفتن کردهاند، اما دل من تنها زمانی باز میشود که جلوهای قشنگ و زندگیبخش، مثل باران، بر این گلستان بیفتد.
هوش مصنوعی: زیبایی کعبه این را نشان میدهد که کسی که میان کعبه و ما قرار دارد، به نوعی الگوها و رسوم نادرستی را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: کسی میتواند به ما کمک کند و دردهای بینظمی و نا آرامیمان را درمان کند که بتواند آن کلاف سردرگم و نامنظم را سر و سامان بدهد.
هوش مصنوعی: آیا تا چه زمانی این دنیا بر ما ناچاری و سختی میآورد، مگر اینکه خبر پیروزی والی خراسان به گوش برسد؟
هوش مصنوعی: زیبایی و درخشش دولت حسینخان، چهرهی خوشبختی و آسایش این بنای ویران را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و قدرت نامی اشاره دارد که عقل و خرد انسانی قادر به درک و پذیرش آن نیست. این نام به قدری شگفتانگیز و شایسته است که حتی بزرگترین نمادهای قدرت و حکمت مانند خاتم سلیمان، نمیتوانند به آن تکیه کنند. به عبارتی دیگر، این نام فراتر از تواناییهای انسانی است و ویژگیهایی دارد که عقل درک آن را ندارد.
هوش مصنوعی: از انصاف تو که دشمن بزرگ را پریشان میکند، نسیم به خود میگیرد و تارهای آشفتهاش را جمع میکند.
هوش مصنوعی: در یک جمع و در میان افرادی که در کار خود جدی و باهوش هستند، نشانهای از هوشیاری و دقت دیده میشود که مانند زیبایی و جذابیت یک چهره میباشد و در این فضا کفر و ایمان به آرامی در کنار هم حضور دارند.
هوش مصنوعی: سرنوشت به لطف عفوت، چشمی را میسازد که بتواند خطاها و گناهان را ببیند و به خوبیهای پاکی و بیگناهی توجه کند.
هوش مصنوعی: قدرت صبر و شکیباییات میتواند کارهای شگفتانگیزی انجام دهد، بهطوری که آرامش روح و نفس نوح در زمان طوفان را حفظ کند.
هوش مصنوعی: در آسمانهای بلند عبور کردی و به خاطر عظمت تو، زحمت غرور سیاره زحل را فراموش کردی.
هوش مصنوعی: به محله افرادی که در عشق تلخی دارند، نیز سر بزن و از شیرینی وصال استفاده کن تا تلخی جدایی را به شیرینی تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: آسمان به تو آموزش قضاوت و انصاف داد، بله، معلم زندگی یوسف، زندان را نیز به تو یاد داده است.
هوش مصنوعی: اکنون که در آسمان خراسان چیزی از آرامش و پناه نیست، یک شب هم نمیتواند نور و روشنی بخشش را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، نام انسانیت و مردانگی از بین رفته است و فراق و جدایی باعث شده که معنای واقعی دوستی و تعهد میان مردم از میان برود.
هوش مصنوعی: چشمان من پر از گریه و خون است، اما حتی یک قطره هم نمیتواند زیبایی و گشایش مژههای من را توصیف کند.
هوش مصنوعی: جز خاک در خانهات که از حوادث محفوظ بماند، چیزی دیگر نمیتواند دلخوشی بخش دوران باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و شخصیت تو، حتی مورچهای هم میتواند در این فضا به چرخش سخت زمین کمک کند.
هوش مصنوعی: با مهارت بینظیر بخشندگیات، آنچنان کمنظیر عمل میکنی که برکت و خوبی را به طوری پنهان میسازی که به دل خود، عظمت و وسعت آن را چون قطرهای از دریا احساس میکنی.
هوش مصنوعی: اگر به لطف تو، کالاهای کاروان زلف خوشبو و زیبا به دست دوستان برسد...
هوش مصنوعی: ابر خشم تو باعث شده که دشمن از ترس، چهرهاش مانند گل غنچهای بسته شود و نتواند خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: خنجر تو که از نگاه مسحورکننده دوست نشأت میگیرد، هدیهای را آموزش داد که باغ و بستان را پربار و غنی کرد.
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو را بپرستم، روح من همانند روحی خواهد بود که شیطان را پرستش کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش تو، نخستین الفبای آموزش این مدرسه را که به عنوان نسخهای از عقل کامل نوشته شده، تنظیم کردهاند.
هوش مصنوعی: اگر من در ستایش و تعریف از کسی کوتاهی کنم، در حقیقت به عهدی که با خداوند بستهام پشت پا زدهام.
هوش مصنوعی: من، آن ذرهای هستم که از هیچ خلق شدهام و هیچ کاری از من ناپسند نیست، حتی در کارگاه وجود و امکان.
هوش مصنوعی: به من فرصتی بده تا به خوبی بدرخشم و تحت تأثیر مشکلات و حوادث قرار نگیرم.
هوش مصنوعی: هر زمان که بهار با زیباییاش سخن بگوید و سبزههای جوان شکوفا شوند، شکر و شیرینی خوشبختی هم در دلها جاری میشود.
هوش مصنوعی: زمین تو باید به شکلی سرسبز و شاداب باشد که مانند باران بهاری، نفع و برکت را به دیگران عطا کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم
که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
[...]
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
مسخرست سخن چون پری سلیمان را
نسیج وحده که نو حُلّهای دهد هر روز
زکارگاه سخن بارگاه سلطان را
ز شادی ادب و عقل او به دار سلام
[...]
لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
رخ تو طیره کند اختر درفشان را
به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را
به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را
به جان تو که پرستیدن تو کیش من است
[...]
چه خرمی است که امروز نیست زنگان را
چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را
بهار و کام طرب تازه می کند دل را
ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را
بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.