بهشت روی منا گر همی روی به سفر
مرا ببر به سفر یا دل مرا تو مبر
مرا ز رفتن تو چند گونه درد سرست
وگرچه درد مرا تو همی ندانی سر
یکی که تو زبر من همی روی نه بکام
دگر که با تو دل من همی رود به سفر
چگونه باشد حال کسی که دلبر او
همی سفر کند اندر جهان و او به حضر
بیا و روی به روی من ای صنم بر نه
منه که روی تو بریان کنم ز تف جگر
اگر همی تو روی و دلم همی ببری
برو برآنکه غمت خورد زینهار مخور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به حس دلتنگی و درد جدایی از معشوق میپردازد. او از معشوق میخواهد که یا او را به سفر ببرد یا خود سفر نکند. احساس درد و رنج ناشی از دوری را توصیف میکند و بیان میکند که با وجود اینکه معشوق از این درد اطلاع ندارد، این جدایی برایش سخت است. شاعر همچنین به ارتباط عمیق میان قلبش و معشوق اشاره میکند و از معشوق میخواهد تا به او نزدیک شود و از این جدایی جلوگیری کند. در نهایت، او از معشوق میخواهد اگر همسفر میشود، دلش را هم با خود نبرد، زیرا غم او را سخت میآزارد.
هوش مصنوعی: اگر بهشت روی تو، ای محبوب، در میعادگاه منا باشد، مرا در سفر به آنجا ببر، یا حداقل دل مرا نبر.
هوش مصنوعی: رفتنت برای من مشکلات و دردهای زیادی به وجود آورده و حتی اگر تو هم از این دردها خبر نداشته باشی، باز هم من در عذاب هستم.
هوش مصنوعی: کسی که زیر سر من قرار دارد، نه برای هدف دیگری، بلکه دل من به همراه تو به سفر میرود.
هوش مصنوعی: حال کسی چگونه است که محبوب او در حال سفر در دنیاست و او در اینجا (در محل) منتظر است؟
هوش مصنوعی: بیا و روبهرویم بایست ای معشوق، نگذار که از نگرانی و دلتنگی، چهرهات را بسوزانم.
هوش مصنوعی: اگر تو زیبا رویی و من هم دل از تو ببرم، برو به حال خودت و نگران غم من نباش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.