فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۰ - و او راست

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید

به وقت جنگ عتاب و خروش و زاری بود

کنون چه باید رودو سرود و سرخ نبید

در نشاط و در لهو باز باید کرد

که این دو بندگران را به دست اوست کلید

به کام خویش رسد از دل من آن بت روی

چنانکه زو دل غمگین من به کام رسید