گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

باز تیغ ظلم بر کف تندخوی من رسید

ریخت هر سویی دو صد خون تا به سوی من رسید

هر چه از طوفان اشک من رسید اندر غمش

بر همه روی زمین اول به روی من رسید

سنگباران فلک صد جا سرم را هم شکست

سنگ بیدادش نه تنها بر سبوی من رسید

گرچه من دیدم ملالتها ز گفت و گوی خلق

خلق را هم بس ملال از گفت و گوی من رسید

اینکه بر هر تار موی من زدی تیغ ظلم

آن همه بر پیکر چون تار موی من رسید

حکم کشتن هر کرا فرمود آن سلطان حسن

شحنه عشق از برای جست و جوی من رسید

فانیا در ضعف هجران تیغ آن بی‌باک بود

قطره آبی که ناگه بر گلوی من رسید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode