گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فلکی شروانی

نه مهر من طلبی نه سر وفا داری

چو دوستدار توأم دشمنم چرا داری

به دست مهر تو جانم اسیر شد، شاید

به بند هجر دلم چند مبتلا داری

به غمزه خون دلم ریختی روا باشد

به بوسه وجه چنان چند خونبها داری

مرا ندیده کنی چون گذر کنی بر من

تو را نگویم و دانم که سر کجا داری

منم که از دل و جان دوست تر تو را دارم

توئی که از همگان خوارتر مرا داری

مرا نشاید گر در وفا ندارم پای

تو را مباح بود گر سر جفا داری

ولیک صعب تغابن بود که با چو منی

وفا نداری و با یار ناسزا داری

میان نیک و بد و کفر و دین و درد و ستم

ز حکم قاطع خود خط استوا داری

برون جهد ز خم چرخ مرکبت گه سیر

گر از عنانش یک لحظه دست وا داری

زهی خجسته کمیتی که زیر ران ملک

سیاحت قدر و سرعت قضا داری

اگر رهات کند شه زمین ساکن را

به باد سیر چو بر آب آسیا داری

ز کهربا ببرد خاصیت به قوت تو

اگر تو کاهی در جنب کهربا داری

اجل ز لقمه لطف تو ممتلی ماند

گرش ز شربت شمشیر ناشتا داری

خدای ملک جهان بر تو ختم خواهد کرد

که در کمال هنر حد منتها داری

بسی سوار ز شمشیر خود فنا کردی

بسی دلیر به زندان خود نوا داری

مخالف از تو کجا جان برد که روز مصاف

ظفر به پیش رخ و فتح بر قفا داری

به فتح ها و ظفرها که کرده در دین

فرشتگان سما را بر آن گوا داری

کنون سزاست که این نصرت مبارک را

طراز جمله ظفرها و فتح ها داری

سعادت تو چنان باد کز خدای جهان

هزار فتح به سالی چنین عطا داری

رسید عید، به عادت طرب کن و می خور

که ملک بی خلل و عمر بی فنا داری

منم عطای تو را بنده و یقین دانم

که در ستایش خویشم سخن روا داری

چه احتشام بود بیش ازین که در ساعت

به چشم لطف نظر بر من گدا داری

خدایا با ظفر و فتح و قهر خصم تو را

بقا دهاد دو چندان که تو هوا داری

به طول و عرض چنان باد ملک تو که درو

چو مصر و شام دو صد شهر و روستا داری

به حد غرب سر مرز اندلس گیری

به سوی شرق خط ملک تا ختا داری

قرار و قاعده ملک چون ترازو راست

برای عالی لا زال عالیا داری