گنجور

 
بابافغانی

شماره ۱: تا از صفت وجود فانی نشوی - باقی بجمال جاودانی نشوی

شماره ۲: تا چند بنفس خویش بیداد کنیم - خود را بزوال عقل دلشاد کنیم

شماره ۳: تا هستی ما فنای مطلق نشود - جان را صفت بقا محقق نشود

شماره ۴: در لوح عدم نهان بود نقش وجود - چینی، حبشی هر آنچه در امکان بود

شماره ۵: من کیستم آتش بدل افروخته یی - وز شعله ی عشق آتش اندوخته یی

شماره ۶: روزیکه فلک بکشت ما داس نهد - نامرد چو مرده تن بکرباس نهد

شماره ۷: آنم که نه آب در دلم جسته نه تاب - وز باده فتاده مست بر خاک خراب

شماره ۸: ای با همه در میان وادی با همه یار - وی چون گل و می مدام در دست و کنار

شماره ۹: تا جان ترا فنا میسر نشود - از نور بقا دلت منور نشود

شماره ۱۰: آن قوم که اسرار ازل بنهفتند - در پرده ی دل گوهر وحدت سفتند

شماره ۱۱: وقتست که رنگریزی تاک کنند - خوبان چمن جلوه بر افلاک کنند

شماره ۱۲: منت که رسیدیم بکام دل ازو - حل گشت بما جهان جهان مشکل ازو

شماره ۱۳: ساقی قدحی که از میان خواهم رفت - آشفته و مست از جهان خواهم رفت

شماره ۱۴: افسوس که آتشم ببیهوده فسرد - وین جام لبالبم رسیدست بدرد

شماره ۱۵: هر دم چو فلک بوضع دیگر گردد - کام دل ازو کجا میسر گردد

شماره ۱۶: تا از نظرم نهفته یی همچو پری - دیوانه شدم ز غایت در بدری

شماره ۱۷: جام می و بزم عشرت از میخواران - فردوس جزای عمل هشیاران

شماره ۱۸: من می نه پی دفع خرد می نوشم - حقا که بدفع خوی بد می کوشم

شماره ۱۹: تا خار کند نزاع همسنگی گل - زایل نشود ز غنچه دلتنگی گل

شماره ۲۰: از گلشن جان غرض گل روی تو بود - زین باغ مراد سرود دلجوی تو بود

شماره ۲۱: یا رب سببی که آب حسرت نخورم - وز جام هوس شراب غفلت نخورم

شماره ۲۲: یا رب بفقیری و جگر سوزی ما - وز شعله ی شوق تو دل افروزی ما

شماره ۲۳: ای دل بهوس روزی ننهاده مخواه - با قسمت خود بساز و از غصه مکاه

شماره ۲۴: ایزد همه خلق و لطف بخشید ترا - وز خلق جهان بلطف بگزید ترا

شماره ۲۵: هر چند که خرقه ام شراب آلودست - سیل مژه ی ترم بخون پالودست

شماره ۲۶: در میکده ها حکم جنونم کردند - در صومعه رفتم و برونم کردند

شماره ۲۷: گاهی ز هوای روز وصلیم نژند - گاهی ز شب فراق داریم گزند

شماره ۲۸: روزی دلم از پی سرانجام نشد - جانم نفسی مایل آرام نشد

شماره ۲۹: چون مرغ سحر جناح گلفام گشود - از بیضه ی صبح زرده ی مهر نمود

شماره ۳۰: ای نظم تو نو گل گلستان خیال - نثر تو خوش آیندتر از آب زلال

شماره ۳۱: می نوش که شد چمن زر افشان ز خزان - رخ چون گل آتشین کن از آب رزان