گنجور

 
بابافغانی

آنرا که قدم در رَه صاحبنظرانست

از هرچه کند قطع نظر خیر در آن است

غافل مشو از حال خود ای رِند خرابات

یعنی نگران باش که بدبین نگران است

صد نقش درست آید و کَس را نظری نیست

چون رفت خطایی همه را چشم بر آنست

از طعنه ی بدخواه نرنجیم و لیکن

بر دل، سخن سنگدلان سخت گرانست

گر زانکه کسی نقد دل ما نشناسد

ما را چه گنه بحث بناقص بصرانست

بد گفتن من شد هنر حاسِد منکر

صد شکر که عیبم هنر بی هنرانست

با کوهِ بلا تنگ کند دست حَمایل

آن را که نظر در پی جوزا کمرانست

غم خوردن و تاب سخن سخت شنیدن

زهریست که در کاسه ی خونین جگرانست

رنگ سخن از خونِ جگر داد فغانی

این طور عبارت نه طریق دگرانست