منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب
شده بر آتش شوق تو چو پروانه مقرب
شب وصلت که دران پرده کند عقل گرانی
من و افسانهٔ لعلت که فسونیست مجرب
من و خورشید جمالت چکنم ماه وشانرا
که بانوار تجلی نرسد پرتو کوکب
نرود از نظرم نقش خط و خال تو هرگز
که سواد نظر من شده زین هر دو مرکب
نبود عشوه گریهای تو در فهم معلم
که کسی این همه منصوبه نیاموخت بمکتب
بصد امید فگندم به سر راه تو خود را
چکنم گر نگذاری که ببوسم سم مرکب
اگر امروز دگر جرعه ی وصلم نرسانی
نرسانم من مخمور در این واقعه تا شب
می عشق تو حرامست بر آن سفله که هرگز
نکشد ساغر دردی و کند دعوی مشرب
صفت گرمی عشقت من سودا زده دانم
که کسی چون من سودا زده نگداخت درین تب
به نیاز شب و آه سحری یار نگردی
چه کند با تو فغانی جگر سوخته یا رب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زو هنر یافت بزرگی، نشود هرگز پست
زو ادب گشت گرامی، نشود هرگز خوار
ز پی آفت هر چیز پدید است سبب
سبب آفت من فرقت آن سیم غبب
گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت
ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب
کاندر آن بستد اندوه و غمش معدن خواب
[...]
عربیوار دلم برد یکی ماه عرب
آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب
کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد
مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب
ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک
[...]
همه مردند ولیکن چو زنان قبه بسوی
سر این طایفه خر پسر بوالخطاب
آسمانی است فروزنده به رایی صایب
آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب
تحفه صدر نبوت شرف دین خدا
بومحمد حسن بن علی بوطالب
چون قدر هیبت او بر همه اعدا قاهر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.