گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی

که بروی خویش بستم در خرمی و شادی

ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو

که قدم بهستی خود زده در هزار وادی

چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل

چه غم از درازی ره چو تویی دلیل و هادی

نگذاشت برق عشقت اثری ز هستی ما

چه حریف خانه سوزی که بوقت ما فتادی

چو نساخت هیچکاری بمراد دل فغانی

برهت نهاده مسکین سر عجز و نامرادی