گنجور

 
بابافغانی

بگشای پرده از گل رخسار اندکی

آبی نما بتشنه ی دیدار اندکی

بسیار نازکی، مکن آزار بی دلان

ای گل گذار همدمی خار اندکی

رفتی بگشت باغ و من از در فغان کنان

سر بر نکردی از سر دیوار اندکی

هر چند درد دل بتو بسیار گفته ام

نشنیده یی هنوز ز بسیار اندکی

با آنکه دشمنی مکن اظهار دوستی

گر با تو حال خود کند اظهار اندکی

شبها منم ز درد تو تا روز و آه سرد

ناکرده گرم دیده بیدار اندکی

ای مرهم شکسته دلان التفات تو

رحم آر بر فغانی افگار اندکی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حزین لاهیجی

با یار گفتم از غم بسیار، اندکی

گفتا که هست حوصله درکار، اندکی

تاکی به ناز، دیده فروبستهای ز من؟

یکبار دامن مژه بردار، اندکی

گفتا نگه به خواب بهار تغافل است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه