گنجور

 
بابافغانی

تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی

که بروی خویش بستم در خرمی و شادی

ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو

که قدم بهستی خود زده در هزار وادی

چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل

چه غم از درازی ره چو تویی دلیل و هادی

نگذاشت برق عشقت اثری ز هستی ما

چه حریف خانه سوزی که بوقت ما فتادی

چو نساخت هیچکاری بمراد دل فغانی

برهت نهاده مسکین سر عجز و نامرادی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی

به مراد دل رسیدم به جهان بی‌مرادی

تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز

که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی

غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه