تا کی نشان خویش بظلمت فرو بری
یکرنگ عشق باش که نامی برآوری
آیینه پاک دار چه حاجت بجام جم
اکنون که دست داد صفای قلندری
آب حیات نیز نماند عزیز من
می نوش و محو ساز خیال سکندری
آب و هوای میکده خون لعل می کند
آنجا بباد ده ورق کیمیا گری
پروانه وار کشته ی آن بزم دلکشم
کش میل نقل و باده بدام آورد پری
بس مرغ دل کباب شود تا تو یکزمان
در سایه ی گلی بنشینی و می خوری
باید متاع خوب نه بازار گرم از آنک
دایم به یک هوا نبود طبع مشتری
جایی که سر طور مسلم نداشتند
نادان چگونه پیش برد سحر سامری
افروختی چراغ فغانی بیک نظر
آری همین بود صفت ذره پروری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری
این روز و شب گریستن زاروار چیست
نه چون منی غریب و غم عشق برسری
بر حال من گری که بباید گریستن
[...]
برگ گل سپید به مانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری
برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری
چون روی دلربای من، آن ماه سعتری
پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری
کافور بر گرفت ز که باد عنبری
از گل زمین شده چو تذروان هندوی
وز ابر آسمان چو پلنگان بربری
از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان
[...]
ای فال گیر کودک فالم ز روی تو
با روشنایی مه و با سعد مشتری
هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور
پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری
دارند صورت پری اندر بلور و تو
[...]
ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری
ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری
در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان
بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری
اقبال را به همت بهتر طلیعه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.