بنشین و از میان کمر فتنه را گشای
تا جان تشنه را دهم آبی قبا گشای
در انتظار یک نگهم جان بلب رسید
چشمی بروزگار من مبتلا گشای
از حد گذشت روشنی مجلس رقیب
یک ره در خرابه این بینوا گشای
داری هوای صحبت بیگانه همچنان
چون گویمت که در برخ آشنا گشای
ای ترک مست بوی خوشت عالمی گرفت
بند قبا که گفت که پیش صبا گشای
نگشود هرگزم گرهی دل به خنده یی
آه ار بماند این گره بسته ناگشای
راه نظر ببند فغانی به آن غزال
یا چشم خیره در ره تیر بلا گشای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.