خیز و چراغ صبح کن ماه تمام خویش را
ساغر آفتاب ده تشنه ی جام خویش را
خال نهاده پیش لب زلف کشیده گرد رخ
کرده بلای عقل و دین دانه و دام خویش را
وه چه نبات نور سست آن خط سبز کز صفا
بر لب آب زندگی کرده مقام خویش را
تا چو مه دو هفته ات بر لب بام دیده ام
سجده ی شکر می کنم اختر بام خویش را
سنگ جفا چه می زنی بر دگران ز نازکی
بر سر ما حواله کن رحمت عام خویش را
ایکه مدام می کشی می بخیال لعل او
شاد نشین و شکر گو عیش مدام خویش را
سوزدم اگر کسی دگر عرض سلام من کند
رخ بنما که خود کنم عرض سلام خویش را
می گذری و می کنی ناز و عتاب زیر لب
بهر خدا نهان مکن لطف کلام خویش را
بیتو فغانی حزین کرد مزید آه دل
ناله ی صبحگاهی و گریه ی شام خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بام برآی و جلوه ده ماه تمام خویش را
مطلع آفتاب کن گوشه بام خویش را
با همه می رسد غمت قسمت بنده هم بده
خاص به دیگران مکن رحمت عام خویش را
پخت ز تف غم دلم خام هنوز کار من
[...]
بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را
زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن
باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش را
دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.