ما نقد جان بگوشه ی میخانه برده ایم
دل را بچشم و غمزه ی ساقی سپرده ایم
چون در حریم میکده مستان نوا کنند
ما هم برآوریم صدایی نمرده ایم
در اشک ما مبین بحقارت که این شراب
از پرده های دیده ی روشن فشرده ایم
پیکان آبدار ز تیر و کمان چرخ
دلخواه تر ز قطره ی باران شمرده ایم
از بسکه خورده ایم فرو آتش نهان
مردم گمان برند که آبی فسرده ایم
ما آن درخت بادیه خیزیم ای صبا
کز تندباد حادثه صد زخم خورده ایم
صدره باشک گرم فغانی و برق آه
نقش خودی ز صفحه ی خاطر سترده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما خویش را بچنگ ملامت سپرده ایم
از لوح سینه حرف سلامت سترده ایم
خون خورده ایم و یاد ندامت نکرده ایم
جان داده ایم و نام غرامت نبرده ایم
اندوه روز هجر و بلای شب فراق
[...]
ما نام خود ز صفحه دلها ستردهایم
در دفتر جهان، ورق باد بردهایم
گوئیم عاشقیم وز هجرت نمرده ایم
گویا هنوز بهره ز عشقت نبرده ایم
امروز در زمانه منجم چوما مجو
شب تا سحر ز بس همی اختر شمرده ایم
شرحی ز شوق وصل تونتوان بیان نمود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.