گنجور

 
عرفی

دل در شکن طرهٔ دلبند شکستیم

صد نیش بلا در دل خرسند شکستیم

سودازده گی بین که دل هم نفسان را

صد بار ز نشنیدن یک بند شکستیم

ما را بکن از عشق به زهر مژه ها یاد

کاین توبه به امید شکرخند شکستیم

از بس که شکفتیم ز تلخابه کشیدن

در کام مگس چاشنی قند شکستیم

می کفت به یعقوب محبت که بسی ما

دل های پدر در غم فرزند شکستیم

دردا که از این عهد که دل با صنمی بست

صد داغ نهانی به خداوند شکستیم

تا کام تو عرفی ثمرآلوده نگردد

در باغ طرب نخل برومند شکستیم