میرسد عشق و دل افسرده میآرد به جوش
آه ازین آتش که خون مرده میآرد به جوش
ما هلاک غمزهٔ آن شوخ و او گرم شکار
باز خون صید پیکان خورده میآرد به جوش
میرود مستانه میگوید بسوز و دم مزن
این سخنها عاشق آزرده میآرد به جوش
تنگدل ماییم ورنه غنچهٔ او را چه باک
زان که جانهای به لب آورده میآرد به جوش
رفته بودم در عدم از یک اشارت باز خواند
آن مسیحا صد چنین دل مرده میآرد به جوش
آتشی هست اینکه میریزد فغانی اشک گرم
وز جگر این قطرهٔ نشمرده میآرد به جوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لطف می خون در رگ افسرده میآرد به جوش
قول نای و چنگ طبع مرده میآرد به جوش
نرگسش هرگه که میبیند به سوی سنبلش
مجمع دلهای بر هم خورده میآرد به جوش
شب به مستی پرسش مطرب ره حرفم گشود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.