دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس
لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس
هر زمان سوخته ی داغ بهشتی صفتیست
دارم از دست دل خویش عذابی که مپرس
بیخود از پرتو خورشید رخش افتادم
بر رخم زد مژه ی گرم گلابی که مپرس
آب و آتش نشود جمع ولی دیده ی من
دارد از آتش رخسار تو آبی که مپرس
شمع می گفت شب از گرمی رویت سخنی
زار می سوخت دل خسته ز تابی که مپرس
با خیال لب میگون تو از اشک نیاز
داشتم در قدح دیده شرابی که مپرس
هر سؤالی که دل از لعل تو می کرد نهان
غمزه ی شوخ تو می داد جوابی که مپرس
نرسد هیچگه آن سرو بسر منزل ما
ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس
نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی
غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس
زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس
اگر از شرم و حیا بوددوچشمش مخمور
از عرق داشت رخش عالم آبی که مپرس
خنده می کرد، ولی داشت ز پر کاری حسن
[...]
دل طلب کرد، از آن غمزه، عتابی که مپرس
به اشارت نگهش داد جوابی که مپرس
یک تبسّم، دل مخمور مرا برد ز دست
در قدح لعل لبش داشت شرابی که مپرس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.