گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

باز این دل دیوانه را افتاده سودای دگر

وز ناله در هر کشوری افگنده غوغای دگر

از شمع دولتخانه‌ای سوزم به هر کاشانه‌ای

هر لحظه چون پروانه‌ای در آتشم جای دگر

شد جان غم پرورد من دور از مه شبگرد من

بهر علاج درد من باید مسیحای دگر

نی تاب من در گلشنی نی طاقتم در مسکنی

سوزم بکنج گلخنی هر دم ز سودای دگر

از لاله سرپیچیده ام دامن چو گل در چیده ام

زان رو که جایی دیده ام رخسار زیبای دگر

با سرو خود پیوسته ام وز بار طوبی رسته ام

چون غنچه دل در بسته ام بر نخل بالای دگر

جان فغانی در قفس می سوزد از داغ هوس

وز نالهٔ او هر نفس شوری به مأوای دگر