گنجور

 
بابافغانی

دلم ز روز بد خویش ماتمی دارد

چه ماتمست که اندوه عالمی دارد

خراب حالم و با کس نمی توانم گفت

خوشا کسی که بهر حال محرمی دارد

مراد ما به میان سهی قدان بستند

ولی چه سود که بس جای محکمی دارد

امید هست که از باغ وصل گل چینم

هنوز دیده ی خونین دلان نمی دارد

چه دل دهی برفیقان ناز پرورده؟

کسیست یار تو کز بهر تو غمی دارد

شدست نامه سیه خواجه را ز خاتم زر

دلش خوشست که در دست خاتمی دارد

شراب خورده فغانی و در خمار شده

جدا ز ساقی گلرخ جهنمی دارد