گنجور

 
صائب تبریزی

خوش آن که از دو جهان گوشه غمی دارد

همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی

که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

اگر چه ملک عدم کم عمارت افتاده است

غریب دامن صحرای خرمی دارد

مکن ز رزق شکایت که کعبه با آن قدر

ز تلخ و شور همین آب زمزمی دارد

هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد

که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

لب پیاله نمی آید از نشاط بهم

زمین میکده خوش خاک بی غمی دارد

مباد پنجه جرأت در آستین دزدی

کمان چرخ مقوس همین دمی دارد

تو محو عالم فکر خودی، نمی دانی

که فکر صائب ما نیز عالمی دارد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

دلم ز روز بد خویش ماتمی دارد

چه ماتمست که اندوه عالمی دارد

خراب حالم و با کس نمی توانم گفت

خوشا کسی که بهر حال محرمی دارد

مراد ما به میان سهی قدان بستند

[...]

نظیری نیشابوری

نه فوت صحبت این دوستان غمی دارد

نه مرگ مردم این عهد ماتمی دارد

میان این همه احباب پرده پوشی نیست

دریده پرده ترست آن که محرمی دارد

به خوش بیانی هم صحبتان ز جای مرو

[...]

بیدل دهلوی

غرور قدرت اگر بازوی خمی دارد

به ملک بی‌خللی خاتم جمی دارد

گذشتن از سر جرأت‌ کمال غیرت ماست

نفس تبسم تیغ تنک دمی دارد

ز انفعال مآل طرب مبان ایمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه