پیش لبت که مرد که هم از تو جان ندید
یک آفریده از تو مسیحا زیان ندید
جاوید کام ران که تویی در ریاض دهر
گلدسته یی که آفت باد خزان ندید
فردا جواب نقد کدام آرزو دهد
عاشق که هیچگونه مراد از جهان ندید
باور که می کند که مرا رفتن تو کشت
از خون چو کس بدامن پاکت نشان ندید
کی در دلش گذشت که سوز من از کجاست
دشمن که آتشم زد و داغ نهان ندید
کس را چه انفعال، مرا طعن می کشد
آسوده را چه درد که زخم زبان ندید
نگرفت در پناه خودم زاغ هم ز ننگ
کرگس چه عیبها که درین استخوان ندید
تا چشم باز کرد فغانی بدان کمر
خود را به هیچ شکل دگر در میان ندید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و دردهای ناشی از جدایی میپردازد. شاعر به عشق و از دست دادن معشوق اشاره میکند و میگوید حتی پس از مرگ نیز چیزی از زیباییهای عشق از بین نرفته است. او به آرزوهایی که برآورده نمیشوند و بیمعنایی زندگی پس از جدایی اشاره میکند. همچنین، شاعر به ناتوانی دیگران در درک درد و رنجش اشاره میکند و به نوعی حس تنهایی و غربت در عشق را نمایان میسازد. در نهایت، تأکید بر این است که هیچ چیز نمیتواند جای خالی عشق را پر کند و جدایی حسرتی عمیق به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در برابر لبهای تو، کسی جان خود را از دست داد، اما هیچ موجودی از دست تو به دلیل محبت و مهرت آسیب ندید.
هوش مصنوعی: جاوید کام را به دست آور که تو همانند یک گلدسته در باغ زندگی هستی که هیچگاه تحت تأثیر بادهای سرد پاییزی قرار نگرفتهای.
هوش مصنوعی: فردا چه پاسخی برای آرزوهای کدام عاشق خواهد داشت، در حالی که او هیچ هدف و خواستهای از دنیا ندیده است؟
هوش مصنوعی: کسی که فکر میکند رفتن تو باعث مرگ من شده، در حالی که هیچ نشانهای از خون در دامن پاکت ندیده است.
هوش مصنوعی: کیست که در دلش این فکر خطور کرده که بداند من از چه چیزی رنج میبرم؟ این دشمنی که مرا سوزانده، نه درد من را دیده و نه نشان پنهانم را.
هوش مصنوعی: هیچ کس را به درد سر نینداز، من به راحتی طعنه میزنم، چه ارزشی دارد که درد خاصی بکشم وقتی که زخم زبان کسی را نخوردهام.
هوش مصنوعی: زاغ سیاه در پناه من قرار نگرفت، چون از ننگ کرگس، عیبها و نقصهایی را که در این استخوان وجود دارد، نمیتوان نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: به محض اینکه چشمش را باز کرد، فغانی را دید که هیچ گونه دیگر و به هیچ شکلی کمرش را نمیبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آری کسی ز بحر محبت کران ندید
آنجا کسی که غرق شد از خود نشان ندید
دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید
رو چشم بست و روی ترا در میان ندید
هر چند خرمی جهان را سبب منم
مانند ابر هیچکسم شادمان ندید
دامان من که قافله گاه سرشک بود
[...]
هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید
یک آفریده آتش این کاروان ندید
چون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشت
نخلی که انقلاب بهار و خزان ندید
با من، غمت ز مهر، دویی در میان ندید
کس شعله را به خار چنین مهربان ندید
یاد چمن ز خاطر مرغ اسیر رفت
چون دلنشینی قفس از آشیان ندید
تا بود، روزگار به افسردگی گذاشت
[...]
آرام رفت از دل و آرام جان ندید
جان بر لب آمد و رخ آن مهربان ندید
بر گلشن خزان رسیده رویم ز اشک سرخ
بس جویبار خون شد و سرو و روان ندید
شد دامنم چمن ز گل اشک ای دریغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.