گنجور

 
بابافغانی

باز با مرغ سحر خوان غنچه عهد تازه بست

دفتر گل را به عنوان وفا شیرازه بست

جذب آب و سبزه بیرون برد گل رویان شهر

محتسب هرچند از غیرت در دروازه بست

جوش مستان و خروش رود و گلبانگ هزار

زین نواها در هوا از شش جهت آوازه بست

اشتیاق باده چندان شد که هنگام صبوح

نرگس مخمور نتواند لب از خمیازه بست

طرح این مجلس برون ز اندازه ی وهم است و عقل

آفرین بر دانش استاد کاین اندازه بست

نازکان باغ را حاجت به رنگ و بو نبود

زین سبب در کاسه های لاله مشک و غازه بست

طبع موزون فغانی بین که در گلزار عشق

هر بهار از معنی رنگین چه نخل تازه بست