گنجور

 
عراقی

دل چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم بر رخت به دیدهٔ جان

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

جان مستم هنوز مخمور است

دست از عاشقی نمی‌دارد

دایم از یار اگرچه مهجور است

جان آشفته بر رخت فاش است

شعلهٔ نار پرتو نور است

چشم مستت بلای عشاق است

خاک پای تو تاج فغفور است

حکم داری به هرچه فرمایی

که عراقی مطیع و مامور است

 
 
 
مسعود سعد سلمان

قوت روح خون انگور است

تن پر از فتنه گشت و معذور است

آن نبید اندر آن قدح که به وصف

جان در جسم و نار در نور است

همچو زنبور شد زبان گز و باز

[...]

ابوالفرج رونی

روزگار عصیر انگور است

خم ازو مست و چنک مخمور است

خیز تا سوی باغ بشتابیم

کز می و میوه اندر او سور است

سیب سیمین سلب چو گوی بلور

[...]

حمیدالدین بلخی

سخت بسته چو راه گوش کر است

ناگشاده چو دیده کور است

نا بسوده چو گوهر صدف است

نا گرفته چو قلعه غور است

گوئی از بی فضائی و تنگی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
عراقی

دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه