خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
این طرفه که او من شد و من او و ز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
معشوق چو شمشیر جفا برکشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و درد ناامیدی میپردازد. شاعر به توصیف حال خود و معشوقش میپردازد، که بیخبر از غم و اندوه عاشق است. او به احساسات عمیق و رنجی که از جدایی و بیتوجهی معشوق بر دل عاشق میگذرد، اشاره میکند و در نهایت به حال دل رنجیدهی خود و دیگران میپردازد که از عشق تنها رنج و درد نصیبشان شده است. شاعر بهطور خاص به ناتوانی عاشق در برابر جفاهای معشوق و بیخبری او از درد دل عاشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: آدمی که قلبش جریحهدار نیست و به خاطر رفتار نادرست معشوقش فکر و نگرانی ندارد، زندگیش شاداب و خوشحال است.
هوش مصنوعی: رقیبها میگویند که یار سلطان، سر و وضع خاصی ندارد. عجیب نیست اگر درویش هم، سر و وضع جالبی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: او هیچ اطلاعی از حال و وضعیت من ندارد، زیرا که چشمانش پر از اشک و دلش شکسته نیست.
هوش مصنوعی: این جالب است که او به من تبدیل شد و من به او. ارتباطی میان ما شکل گرفت که حتی خود را فراموش کردیم.
هوش مصنوعی: ای دل پرخون، تو هم به غم و اندوه خود بپرداز، چرا که آن محبوب دیگر برای گفتگو با ما نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب با ظلم و ستمش مانند شمشیری به جان عاشق میافتد، عاشق چه کاری از دستش برمیآید اگر به فکر خود نباشد؟
هوش مصنوعی: دل بیچاره عراقی همیشه از نوشیدن لبان، فقط درد و زخم را تجربه میکند و هیچ لذتی نمیبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجرتو ازین بیش ندارد
از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم
دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد
مه پیش تو ازحسن زند لاف ولیکن
[...]
باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد
بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد
از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد
مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟
گر لطف تو ما را ننوازد چه توان کرد؟
[...]
جز تحفه جان عاشق درویش ندارد
جانا بستان زو که از این بیش ندارد
بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق
عاشق به جز از یار کس و خویش ندارد
رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن
[...]
با آنکه ز مستی خبر از خویش ندارد
سویم نظر از بیم بداندیش ندارد
تا دست تو را رحم نگیرد به شفاعت
لب تشنه شمشیر تو سر پیش ندارد
نام دگری تا به زبان نگذرد او را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.