گنجور

 
عراقی

هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد

باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد

زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز

آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد

آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر

از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد

من خاک شوم، جانا، در رهگذرت افتم

آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد

گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی

بد رفت، ندانستم، گفتم: مگرت افتد

در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم

ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد

کم نال، عراقی، زانک این قصهٔ درد تو

گر شرح دهی عمری، هم مختصرت افتد

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد

برحال من مسکین روزی نظرت افتد

گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته

کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد

گویند برو بنشین در سایه زلف او

[...]

عطار

هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد

تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد

کار دو جهان من جاوید نکو گردد

گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد

از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه