ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟
کی روی خوبت با ما نمایی؟
بیتو چنانم کز جان به جانم
هر سو دوانم، آخر کجایی؟
بیمار خود را میپرس گه گه
پیوسته از ما مگزین جدایی
جانا، چه باشد؟ گر در همه عمر
گرد دل ما یک دم برآیی
تا کی ز غمزه دلها کنی خون؟
چند از کرشمه جان را ربایی؟
چون میبری دل، باری، نگهدار
بیچارهای را چند آزمایی؟
دربند خویشم، بنگر سوی من
باشد که یابم از خود رهایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به شدت احساساتی است که به عشق و دلتنگی اشاره دارد. شاعر از معشوقش میپرسد که کجاست و در انتظار دیدار اوست. او به شدت بیتابی میکند و محسوس است که بیحضور معشوق، از زندگی و جانش احساس emptiness و درد میکند. شاعر به دلخوری از غم و جدایی اشاره میکند و از معشوق میخواهد او را رها کند تا بتواند آسودگی پیدا کند. در نهایت، او به دردی که عشق به وی میزند، اشاره کرده و از معشوق درخواست میکند که نگاهی به او کند شاید راهی برای رهایی بیابد.
هوش مصنوعی: ای محبوب، چقدر خوب است که تو را دارم، اما تو کجایی؟ کی وقت آن میرسد که چهره زیبایت را به ما نشان دهی؟
هوش مصنوعی: بدون تو چنان احساس میکنم که از جانم به جان دیگر فرار میکنم، آخر کجا هستی؟
هوش مصنوعی: بیمار از دردی که دارد، مداوم از ما درخواست میکند که از او جدا نشویم.
هوش مصنوعی: عزیزم، چه اهمیتی دارد اگر در طول عمرم فقط یک لحظه با دل ما همراه شوی؟
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمیتوانی با چشمان فریبندهات دلها را بشکنی و خون بریزی. چقدر میخواهی با ناز و کرشمهات جانها را به کَلّی بربایی؟
هوش مصنوعی: وقتی که قلب کسی را میشکنی، چرا برای مدتی او را در درد و رنج نگه میداری؟
هوش مصنوعی: من در قید و بند هستم، به من نگاه کن تا شاید از این predicament رهایی یابم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حدی نداری در خوش لقایی
مثلی نداری در جان فزایی
بر وعده تو بر نجده تو
که م دوش گفتی هی تو کجایی
کردم کرانه ز اهل زمانه
[...]
افتاده بازم در سر هوائی
دل باز دارد میلی به جایی
او شهریاری من خاکساری
او پادشاهی من بینوائی
بالا بلندی گیسو کمندی
[...]
افتاده بازم در سر هوائی
دل باز دارد میلی بجائی
دل بازکردست فکر قبائی
باصوف دارد روی صفائی
ارمک امیری صوفک نقیری
[...]
از سبزه بر گل خط می فزایی
دل می فریبی جان می ربایی
هر دم چه آیی از دیده در دل
خود را به مردم تا کی نمایی
شد عمرم آخر در جست و جویت
[...]
بنواخت نی را، لبهای نایی
ما بی نواییم، آه از جدایی
در کعبهٔ دل، مانده ست داغم
چون فلس ماهی، از ناروایی
در شام هجرت، چون شمع کشته
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.