نگارا، کی بود کامیدواری
بیابد بر در وصل تو باری؟
چه خوش باشد که بعد از ناامیدی
به کام دل رسد امیدواری
بده کام دلم مگذار جانا
که دشمنکام گردد دوستداری
دلی دارم گرفتار غم تو
ندارد جز غم تو غمگساری
چنان خو کرد با دل غم، که گویی
بجز غم خوردن او را نیست کاری
بیا، ای یار و دل را یاریی کن
که بیچاره ندارد جز تو یاری
به غم شادم از آن، کاندر فراقت
ندارم از تو جز غم یادگاری
چه خوش باشد که جان من برآید
ز محنت وارهم یک باره، باری
عراقی را ز غم جان بر لب آمد
چه میخواهد غمت از دل فگاری؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ احساسات عمیق و دردناک عاشقانه است. شاعر از ابراز ناامیدی و غم ناشی از دوری معشوق سخن میگوید و اینکه چگونه دلش تنها غم یار را تحمل میکند. او از یار میخواهد که به یاریاش بیاید و از غم او بکاهد. در نهایت، شاعر به شدت تحت تأثیر فاصله و محنت ناشی از عشق قرار دارد و غم یار برایش یادگاری گرانبها است.
هوش مصنوعی: ای معشوقه، چه کسی میتواند به این امید و آرزو برسد که در درگاه وصالت، کامیابی پیدا کند؟
هوش مصنوعی: خوشحالکننده است که بعد از اینکه انسان ناامید میشود، دوباره امیدی پیدا کند و به آرزوهایش برسد.
هوش مصنوعی: به من آنچه که میخواهم بده و بگذار که دوستت داشته باشم، زیرا اگر این خواستهام برآورده نشود، ممکن است محبت و دوستیام به نفرت تبدیل شود.
هوش مصنوعی: دل من به شدت درگیر غم توست و هیچ غمخواری جز خودت برای این دل غمگین وجود ندارد.
هوش مصنوعی: او چنان به غم و اندوه عادت کرده است که به نظر میرسد جز غم خوردن کار دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: بیا، ای دوست، و به دل کمک کن، چون تنها تو هستی که میتوانی به این دل بیچاره یاری رسانی.
هوش مصنوعی: من از غم خوشحالم، زیرا در دوریات چیزی از تو به یادگار ندارم جز همین غم.
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که جان من به خاطر دردهایم آزاد شود و یکباره از همه مشکلات رهایی یابد.
هوش مصنوعی: عراقی به شدت از غم رنج میبرد و به مرحلهای رسیده که دیگر تاب تحمل ندارد. او از دلتنگی و دردش سوال میکند که این غم چه خواستهای از جانش دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.