گنجور

 
عراقی

نیست کاری به آنم و اینم

صنع پروردگار می‌بینم

صبر از تو نکرد دل، والله

نیست پروای عقلم و دینم

سخنی، کز تو بشنود گوشم

خوشتر آید ز جان شیرینم

در جهان گر دل از تو بردارم

خود که بینم، که بر تو بگزینم؟

کرمی کن، گرم بخواهی کشت

هم بدان ساعدان سیمینم

با عراقی، که عاجز غم توست

خرده‌گیری مکن، که مسکینم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode