گنجور

 
عراقی

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم

در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم

دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است

بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد

هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم

دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت

پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم

آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود

از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم

از بهر عراقی، به درت آمده‌ام باز

فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم

با مایهٔ عشق تو آن نه باد و نه اینم

چشم همه آفاق به دیدار تو بینند

تا پردهٔ ز رخ برنکنی هیچ نبینم

تحصیل تو مقدور و من آسوده روا نیست

[...]

جامی

خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم

تا روز چراغی بنهم روی تو بینم

باشد به کمان خانه ابروی توام چشم

چشمان تو ناکرده ز هر گوشه کمینم

گاهی به تصور ز لبت بوسه ربایم

[...]

میرزاده عشقی

من دشمن دین نیستم، اینگونه نبینم

من حامی دینم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه