گهی درد تو درمان مینماید
گهی وصل تو هجران مینماید
دلی کو یافت از وصل تو درمان
همه دشوارش آسان مینماید
مرا گه گه به دردی یاد میکن
که دردت مرهم جان مینماید
بپرس آخر که: بی تو چونم، ای جان،
که جانم بس پریشان مینماید
مرا جور و جفا و رنج و محنت
غمت هردم دگرسان مینماید
ز جان سیر آمدم بیروی خوبت
جهان بر من چو زندان مینماید
عراقی خود ندارد چشم، ورنه
رخت خورشید تابان مینماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخش طرز گلستان مینماید
ز آتش آب حیوان مینماید
چو گردون دل بسی دارد ولیکن
چو گردون جمله گردان مینماید
ز پسته گر نمکدان ساخت نشکفت
[...]
ترا این عشق آسان مینماید
که بر قدر تو چندان مینماید
مرا درد تو درمان مینماید
غم تو مرهم جان مینماید
مرا، کز جام عشقت مست باشم
وصال و هجر یکسان مینماید
چو من تن در بلای عشق دادم
[...]
دهان غنچه خندان مینماید
رخش در پرده پنهان مینماید
سپر بر آب نیلوفر بینداخت
که باغ از غنچه پیکان مینماید
همه از گریهٔ ابر بهاریست
[...]
گهی عکس رخش جان مینماید
گهی زلفش پریشان مینماید
چو سنبل میکند بر گل مشوش
سواد کفرش ایمان مینماید
چه زخم است اینکه مرهم ساز جانست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.