گنجور

 
امامی هروی

آن شنیدی که خار در گلزار

گل خوشبوی را برادر خواند

راست می گفت لیکن از پی خار

هیچ دانا درخت گل ننشاند

بلکه دانا چو گلبنی پرورد

چون بر اندام اولیا افشاند

ای امامی بگل نگردد خار

چشم ادراکت از چه خیره بماند

گل بی خار کس نکشت و نرست

هیچکس هیچ جا ندید و نخواند

بوی گل، گل به لطف یار دهد

بلبلی را که دل ز خار بماند