گنجور

 
امامی هروی

از صفای صفه ات، ترکیب عالم را روان

صحت عقل و بقای روحی و جان جهان

شوکت گردون شکوه تست رفعت را پناه

ساحت دولت پناه تست صحت را مکان

صحت و دولت ملازم گشته اندت لاجرم

خلق را دار الشفائی ملک را دار الامان

چون ز یاد سقف صحنت چرخ و جنترا مقیم

اشک انجم در کنارست، آب کوثر در روان

سقف مرفوعت سپهر عاشر است اندر زمین

صحن دلخواهت بهشت تاسع اندر آسمان

کی بگردون سر فرود آری که از رتبت فکند

سایه بر صورت شکوه صاحب صابحقران

صاحبی کز معجز دست و دلش عاجز شوند

هر نفس صد حاتم و هر لظه صد نوشیروان

صاحب دیوان هفت اقلیم شمس الدین ملک

مبدع امر زمین مقصود ابداع زمان

ای جهانداری که بر خاک در دولت نهند،

بندگان حضرت حق پرورش را روی جان

خسروان عادل گردنکش گردون شکوه

خواجگان قادر فرمانده خسرو نشان

ای مسیر خامه ات روح مقدس را پناه

وی فروغ خاطرت عقل مجرد را روان

انجم از تأثیر بگریزند و ترکیب از مزاج

صورت از معنی جدا گردند و تقدیر از میان

چون ضمیر خامه ات گشتند در امری قرین

چون زبان و خامه ات کردند در حکمی قران

تا فلک پاپد بدانش، تا جهان ماند بداد

در سرافرازی بپای و در جهانداری بمان