گنجور

 
فیض کاشانی

خوشا دلی که ز غیر خداست آسوده

ضمیر خویش ز وسواس دیو پالوده

خوش آنکه جان گرامی بحق فدا کرده

تنش به بندگی مخلصانه فرسوده

ز حق چه بهره برد آنکه روش با غیرست

خدا قل‌الله و ذرهم ببنده فرموده

دمی چگونه تواند بیاد حق پرداخت

که نیست یکنفس از فکر غیر آسوده

دلا بیا که ز غیر خدا بپردازیم

کنیم سر خود از یاد غیر پالوده

دل از جهان بکنیم و بحق دهیم، جهان

وفا ندارد و تا بوده بیوفا بوده

اگر نه قابل درگاه حق تعالائیم

که گشته‌ایم ز سر تا بپای آلوده

زنیم دست ارادت بدامن آنکو

بخاک پای عزیزان جبین خود سوده

مگر نسیم صبا را ز صبح در یابیم

که هست بکر وز انفاس خلق پالوده

بیا که از یمن جان کشیم بوی خدا

بنیمشب که همه دیدهاست بغنوده

فریب کاسهٔ دنیا مخور که دارد زهر

خوش آنکسیکه بدین کاسه لب نیاسوده

مباش یکنفس ایمن بروی توده خاک

که صد هزار اسیرند زیر این توده

برای توشه بعلم و عمل قیام نمای

که عنقریب قیامت نقاب بگشوده

هزار شکر که فیض از هدای آل نبی

غبار شرک و ضلالت ز سینه بزدوده

به یمن دوست اهل بیت پیغمبر

بسوی خلد ره مستقیم پیموده