گنجور

 
ابن یمین

هرگز این آسمان سرگردان

بمرادم نمیکند دوری

هر سعادت که جست فی الحالم

او ز طوری فکند با طوری

و آن شقاوت که بود طالب غیر

بمنش ره نمود بر فوری

بارها بودم اندرین فکرت

که چرا میکند چنین جوری

عقل گفتا منال از جورش

ورچه در دل همیکند غوری

زانکه گرداند اهل تمییزی

هر دمی بشکفاندت شوری