گنجور

 
ابن یمین

بنام ایزد زهی خرم سرائی

که چون فردوس اعلی دلگشایست

هواش از اعتدال طبع دائم

چو انفاس مسیحا جان فزایست

غبار آستانش از خوش نسیمی

بسان ناف آهو مشک زایست

درو گر سوز باشد مشک و عودست

و گر نالد کسی آن چنگ و نایست

ز نور جام چون ماه تمامست

که چون مهر از جان ظلمت زدایست

بر اسرار فلک واقف توان شد

که همچون جام جم گیتی نمایست

چو بخشد سایه سقفش سعادت

چه جای سایه فر همایست

لطیف آمد عمارتهاش یکسر

بلی معمار او لطف خدایست

فلک حیران شود زین بیت معمور

چو بیند کش زمین آرام جایست

سرای است این ندانم یا بهشتست

بهشتست این ندانم یا سرایست

ز خلق خوش نسیم صاحب او

هوا دروی همیشه عطر سایست

صفا دروی چو رای صاحبش باد

که الحق با صفا و نیک رایست