در قصه شنیدیم کزین پیش بزرگی
یک بدره زر داد بیک بیت فلانی
ما هم بطمع پیش بزرگان زمانه
بستیم میانی و گشادیم زبانی
بردیم بسی رنج و نشد حاصل از اینکار
جز خوردن خونی و بجز کندن جانی
گر تربیت اینست بسا کاهل سخن را
دل تافته گردد چو تنور از پی نانی
عنقا و کرم هر دو یکی اند کزیشان
جز نام نیابند بتحقیق نشانی
ای اهل هنر قصه همینست که گفتم
هان تا نفروشید یقینی بگمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قصه، سخن از بزرگی است که به یک نفر مقداری طلا اهدا کرده است. راوی که به دنبال جلب توجه بزرگان زمانه است، برای این کار سختیهای زیادی را متحمل شده و نتیجهای جز زخمدیدن و رنج کشیدن نداشته است. او با بیان اینکه اگر اینگونه تربیت شود، فرد به دلایلی چه بسا بیفایده خواهد شد. در نهایت، او میگوید که هنرمندان باید از واقعیتها آگاه باشند و به نامهای بیمحتوا دل نبندند.
هوش مصنوعی: در داستان شنیدهایم که پیش از این، شخصی بزرگ به یکی از شاعران یک کیسه طلا هدیه داد.
هوش مصنوعی: ما نیز به امید و آرزو به جمع افراد بزرگ و مهم زمانمان پیوستهایم و با آنها گفتگو میکنیم و نظرات خود را بیان میکنیم.
هوش مصنوعی: ما خیلی زحمت کشیدیم، اما در پایان به جز آسیب دیدن و خونریزی، هیچ نتیجهای از این کار به دست نیاوردیم.
هوش مصنوعی: اگر آموزش بر این اساس باشد، بسیاری از افرادی که تنبل هستند به صحبتهای خود اهمیت بیشتری خواهند داد، مانند تنوری که برای پخت نان داغ میشود.
هوش مصنوعی: عنقا و کرم هر دو موجودات افسانهای هستند که در واقعیت وجود ندارند و تنها نامشان در ذاكرة مردم مانده است. در حقیقت، هیچ نشانی از آنها وجود ندارد و نمیتوان به طور واقعی آنها را یافت.
هوش مصنوعی: ای هنرمندان، داستان همین است که گفتم؛ تا وقتی که حقیقت را به گمان تبدیل نکنید، آن را نفروشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.