گنجور

 
ابن یمین

در قصه شنیدیم کزین پیش بزرگی

یک بدره زر داد بیک بیت فلانی

ما هم بطمع پیش بزرگان زمانه

بستیم میانی و گشادیم زبانی

بردیم بسی رنج و نشد حاصل از اینکار

جز خوردن خونی و بجز کندن جانی

گر تربیت اینست بسا کاهل سخن را

دل تافته گردد چو تنور از پی نانی

عنقا و کرم هر دو یکی اند کزیشان

جز نام نیابند بتحقیق نشانی

ای اهل هنر قصه همینست که گفتم

هان تا نفروشید یقینی بگمانی