گنجور

 
ابن یمین

ز آستانه جاه و جلال خسرو عهد

سپهر کشور داد و دهش سپاهانشاه

ستوده سرور عالم که صیت مکرمتش

علم فراخت ز ماهی بر اوج قبه ماه

مثال ممتثل آمده به بنده ابن یمین

که شعر خویش روان کن بسوی این درگاه

اگر چه گوهر نظمم کرای آن نکند

که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه

ولی چو داد مثال امتثال واجب شد

از آنکه هست برین عقل کار دیده گواه

که شاه تاجور تخت چارمین بر بست

کمر به بندگی او بطوع بی اکراه

سه چار جزو ز اشعار خود فرستادم

بسان نامه اعمال خویش کرده سیاه

گر از مهب عنایت وزد نسیم قبول

وگر بعین عنایت کند ببنده نگاه

بزیر پای کنم پست فرق فرقد را

ز بس بلندی قدر و ز بس جلالت جاه

پناه دین الهست تا بماند دین

بعز و ناز بما ناد در پناه اله