گنجور

 
ابن یمین

بینوائی و حفظ ناموسم

کرد فرد از جماعتی انبوه

نکشم همچو ماکیان خواری

از پی دانه در میان گروه

جای گیرم چو کبک در کهسار

ریک چینم بجای دانه ز کوه

زان گزیده است انزوا عنقا

که شد از ناپسند خلق ستوه

 
 
 
اوحدی

آسمان گشت و کوکبی انبوه

آسیابان بر آب بلیان کوه

ابن یمین

دی یکی گفت کابن یمین

با کناری شد از میان گروه

گفتمش بنده را دلی باشد

بس لجوج و ملول و بس نستوه

صحبت خلق بی نفاقی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه