گنجور

 
ابن یمین

ای فلکقدری که دایم بر بساط حضرتت

خسروان عهد را چون بندگان ساید جباه

باد زیر پای پیل حادثات افکنده سر

هر که طبعش با تو کژ دارد چو فرزین رسم و راه

بنده را در وجه خرجی اسب و استر صرف شد

اینزمان چون وقت رفتن آمدش زین بارگاه

خودتو انصافم بده آخر روا باشد که من

رخ براه آرم پیاده میروم از پیش شاه