گنجور

 
ابن یمین

بتعییر دی گفت با من یکی

که میزیستی از نصیحت گران

که پیری ترا در میان چون گرفت

چرا از جوانی نیی بر کران

شدت سر سپید و نشد از دلت

سیاهی خال و خط دلبران

بدو گفتم ای ساده دل اینقدر

ندانی ز گفتار دانشوران

که با سیم اگر خیر و شرت بود

چو زر گشت کارت ز سیمین بران

 
 
 
منوچهری

برآمد ز کوه ابر مازندران

چو مار شکنجی و ماز اندر آن

بسان یکی زنگی حامله

شکم کرده هنگام زادن گران

همی‌زاد این دختر بر سپید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه