گنجور

 
ابن یمین

خسروا بنده را اجازت ده

تا بگویم حکایت دل ریش

مدتی شد که در ره اخلاص

کرده ام بندگیت از کم و بیش

جان ز بهر تو میکنم قربان

ور نباشد چنین ندارم کیش

حال اخلاص بنده را مخدوم

میشناسد برای دور اندیش

این زمان کآسمان ز بد مهری

میچشاند بجای نوشم نیش

فاقه تا جان من کند قربان

تیر محنت همی کشد از کیش

روز آنست کآفتاب کرم

سایه ئی افکند برین درویش

مال کز دیگری حواله بدوست

چه شود گر دهد به بنده خویش

 
 
 
رودکی

کاروان شهید رفت از پیش

وآن ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

توشهٔ جان خویش ازو بربای

[...]

انوری

دوش در ره نگارم آمد پیش

آن به خوبی ز ماه گردون بیش

گشته از روی و زلف خونخوارش

خاک گلرنگ و باد مشک پریش

چون مرا دید ساعتی از دور

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه