گنجور

 
ابن یمین

دی مرا دوستی که مایل بود

دائمش خاطر خطیر بشعر

گفت از اشعار خود بخوان غزلی

ای تو بر شاعران امیر بشعر

گفتم از شعر کرده ام اعراض

گرچه هستم بلا نظیر به شعر

زان کز ابناء دهر نیست کسی

نه جوان راغب و نه پیر بشعر

وین بتر تر که طبع وقادم

می نپردازد از شعیر بشعر