گنجور

 
ابن یمین

گفتند که صحبت بزرگان

از رنج نیاز وا رهاند

روزی دو بخدمت ایستادن

عمری بمراد دل رساند

سرمایه عمر میدهد نقد

پس وعده نسیه میستاند

اول همه زحمتست باری

تا چون بود آخرش که داند

چون نیک و بد سپهر گردان

پیوسته بیک صفت نماند

به زان نبود که مرد عاقل

چون ابن یمین اگر تواند

گرد هوس جهان فانی

از دامن دل فرو نشاند

پیوسته ز مصحف ارادت

جز آیت عافیت نخواند

تا هست بهوش می کند نوش

جامی که قضاش میچشاند