بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین
سلام من که رساندم پیام من که برد
لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل
نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
روان ز نفحه اخلاق او بیاساید
چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
بگویدش که بساطی بتو نشان دادند
که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
بسیط خاک بجست و چنان بساط نیافت
رهی که تا ز پی نرد خویشتن بخرد
گرش بابن یمین از ره کرم بخشی
تر از فرط سخا حاتم ز من شمرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ستایش شخصی بزرگ و والامنش به نام "بشمس" میپردازد که او را مفخر زمان و زمین میداند. او سلام خود را به او میرساند و از لطافت و مهربانی او سخن میگوید. شاعر میگوید که روح او به نرمش و آسایش میرسد، مشابه نسیم بهاری که بر چمن میوزد. او اشاره میکند که دل به سوی بشمس میتند و در جستجوی نعمتهای او است. سرانجام، شاعر به سخاوت بشمس اشاره میکند و او را حتی بزرگتر از حاتم طایی، یکی از سخاوتمندترین شخصیتهای تاریخ، میداند.
هوش مصنوعی: سلام من به شمس، که مایهی افتخار زمان و زمین است؛ پیام من را که به او رساندم.
هوش مصنوعی: عطر و لطافت جهان به کسی است که وقتی نسیم خوش به گل نزدیک میشود، به خاطر زیبایی آن، از حسادت به گل، پیراهنش را پاره کند.
هوش مصنوعی: روح انسان با نشانههای نیکوی او آرامش مییابد، مانند نسیمی بهاری که بر روی چمن میوزد و آن را نوازش میکند.
هوش مصنوعی: به او بگو که کاری کردند که دلش به سوی او پر کشید، مثل اینکه جان از بدن جدا میشود.
هوش مصنوعی: خاک، به جستجوی وسعت و فضایی برای خود برآمد، اما نتوانست جایی بیابد که در آن به بازی زندگی و شناخت خودش مشغول شود.
هوش مصنوعی: اگر بپرسند که آیا بخشی و کرم تو از حاتم بیشتر است، من به شایستگی و سخاوت تو به دلیل مهربانیات اشاره میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
اگر زمانه ندارد ترا مساعد من
زمانهرا و تو را کی توان مساعد کرد
جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا
[...]
به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد
که کنج عافیتی به بود زبردابرد
به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی
ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد
بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت
[...]
سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای
کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد
بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من
مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد
جمال دین سر احرار روزگار حسن
ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد
تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ
حروف حادثه از روی آسمان بسترد
هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.