گنجور

 
ابن یمین

برو ایدوست مپندار که اندر همه عمر

از خط و شعر ترا هیچ گره بگشاید

شعر و خط نیست متاعی که بهائی آرد

با تو گویم که چرا تا عجبت ننماید

مصطفی از همه کس بود بدان قادرتر

کین و آنرا به بنان و به بیان آراید

لیک آن هر دو پسندیده رایش چو نبود

ننگش آمد که بدان دست و دهن آلاید

گر تو از امت اوئی چه روی راه خلاف

بر مگرد از رهش ار ملک دو کونت باید